کلی چیز میز بود واسه نوشتن که از ذهنم پریدن یا فازم که عوض شد اونام شست و برد .
راستی با افسونم دوباره رابطه برقرار شد ولی مثل قبل نیستیم ولی همه چی خوبه بنظرم حد اقل شد همونجوری که باید میشد . پ ن: دوباره شدیم مثل همون سابق ولی حداقل برا خودم مشخص کردم که چی به چیه البته امیدوارم
۱- بوفه بودیم که دختر تپل اومد و ساندویچ اونو هم رو بقیه خریدا حساب کردم اونم حس کرد باید کاری کنه خواست نوشابه و اینا بگیره که من گفتم نمی خورم ، افسون واسه اینکه ناراحت نشه گفت بگیر من با فتل نصف میکنم ، بنده خدا خودش برام تو لیوانم ریخت و اورد برا بقیه بچه هام چیز میز خرید . بعد اینا من یهو تو بوفه فشارم افتاد و بدو بدو رفت واسم شکلات و اینا خرید ، گفتم گناه داره اخر شب رفتم و ازش تشکر کردم بهم گفت کاری که کردم دربرابر کاری که شما واسه من کردین چیزی نیست !!! تو بوفه هم برداشته بود با کل بچه ها دعوا که چرا همیشه فتل حساب میکنه و فلان بعدشم به دخترا گفته تنها پسر خوبی که میشناسم و . فتله
۲-تو یه جمع بودیم که یه دختره چادری گفت نمیاین بریم فلان جا !!!؟؟ منم رو حسابی که از دخترای اکیپه و رو حساب خودمون یهو گفتم سگ میره اونجا که یهو به دوستم گفت ایشون خیلی بی ادبن و باهاشون نگردین و. که تازه گرفتم چه گندی زدم ، یجا دیگه بهم تیکه انداخت که بهش گفتم تلافی کردین اخر و چیزی نگفت الانم فهمیده بچه خوبیم و با هم محترمانه رفتار میکنیم
۳-اون روز رفتم رستوران غذا بگیرم که داداشمم حسابی تیپ زده بود و من اذیتش میکردم که بعد برگشت تو خونه هم اذیتش میکردم که به مامانم گفت خب تیپ زدم رفتم واسش اون دختره رو بگیرم و.(دختر صاحب رستوران که سفارشات رو میگیره و فوق خوشکله ) مامانم و من اول کپ کردیم از دست این گودزیلا بعدم خندیدیم ، مامانم یه کله ت داد گفت اون نامزد داره ، من همچنان اذیت داداشم میکردم که داداشم گفت حالا کی به تو زن میده که مامانم خیلی جدی گفت داداشت همین الان ۳_۴ تا خاستگار داره جفتمون کپ کردیم داداشم هرچی اصرار کرد مامانم نگفت کیه یه چند روز بعدم که خواستم از زیر زبون مامانم بکشم گفت چکار داری !!! بعدم یه ۳_۴تایی رو گفت که از قبل میدونستم و.
درباره این سایت