اون روز طبق معمول با افسون داشتم صحبت میکردم که خواهر کوچیکشم دور و برش بود و صحبتای مارو میشنید و افسون چندجا از کارای اون گفت و منم یه چندتا چیز میز گفتم که بهش بگه ، درواقع صدامو نشنیده بود ، عکسمو هم نمیدونم دیده بوده تا اون موقع یا نه !!!
الان وضع اینجوریه که با کل خانوادش اشنام عکسا و خاطراتشون میدونم و همه خانوادش باهام اشنا هستن و خیلی راحت جلو همشون با من صحبت میکنه ، من شماره مامان باباشو دارم و اونام شماره منو !!!!
خب از بحث دور نشیم ، از خودشون چندتا عکس برام فرستادن که یکیش جفتی بود و بقیش عکسای خواهرش که خواست خواهرش بوده . شب ساعت ۱ بود که دیدم گوشیم زنگ می خوره !!!افسون بود نتمو روشن کردم دیدم قبلشم تو واتس اپ چندبار زنگ زده و حتی ویدیو کال !!! زنگش زدم ببینم چکار داشته که گفت از عصر خواهرش داره التماس میکنه که با من حرف بزنه اونم تصویری ، افسونو دیونه کرده بوده حتی یجا هایی در حال ابرو ریزی بوده جلو فک و فامیل که دیگه شب چارشو نمیکنه و زنگ میزنه برام . گفت چندتا سوال داره ازم ، سوالایی که پرسید فوق العاده مسخره بود ، در واقع می خواست باهام تنهایی حرف بزنه که افسون نزاشت و اون تیکه که مثلا یواشکی صحبت کرد باهام ازم خواست وقتی میاد شهر دانشجویی با هم بریم بیرون و منم تنها برم !!! من تا حرف میزدم دختره ذوق میکرد ، کاردستیاشو نشونم میداد ، از ورزشش بهم میگفت و. افسون هی این بین میگفت بسته و خدافظی کن و از اتاق میکردش بیرون و باز هی در میزد و بزور میومد داخل ، اخرشم با دستش برام قلب درست کردو بوس فرستاد و تا خداحافظی کرد . خودش بهم تاریخ تولدشو گفت و منم گفتم عه من میدونستم تازه می خواستم یه کادو هم برات بفرستم که کلی ذوق کرد ، افسونم این بین یا به من چشم غره میرفت یا به اون
درباره این سایت